یکی از اعضای هیات علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه یزد در یادداشتی کوتاه که به مناسبت گرامیداشت ایام 14 و 15 خردادماه برای روابط عمومی دانشگاه یزد ارسال کرده، به ذکر آخرین استفتا و چند خاطره خواندنی از امام خمینی (ره) پرداخته است.

صبح سیزده خرداد از خواب بیدار شدند. سوزن سرم دست هایشان را کبود کرده بود. از پشت ماسک اکسیژن با صدای ضعیفی گفتند دو نفر از اعضای دفتر را خبر کنند. می خواستند جواب سوال هایی را به شان بگویند.پیش از این پرسیده بودند با وضوی قبل از اذان هم می توان نماز خواند؟گفتند« با هر نیتی که وضو گرفته باشند، می توان نماز خواند.»جواب سوال بعدی را می خواستند بگویند، صدایشان ضعیف تر شد. دیگر چیزی نمی شنیدند.
ظهر که شد دوباره بیدار شدند گفتند اهل بیت بیایند. خانم و بچه ها و نوه ها آمدند دور تخت. همه شان را نگاه کردند. نگاهشان رمقی نداشت. گفتند« راه خیلی سخت است. سعی کنید معصیت نکنید.»بعد گفتند« من دیگر با شما کاری ندارم، چراغ را خاموش کنید، هر کدام می خواهید بمانید ، هر کدام می خواهید بروید.» چراغ را خاموش کردند. چشم هایشان  را بستند.
امام همه ی بچه ها را صدا کردند، از کوچک و بزرگ، دختر و پسر. به پرستار گفتند علی، پسر دوسال ی سید احمد را ببرد بیرون.حرف های آخر، حرف های خداحافظی بود، نمی خواستند چشم هایش او را ببیند و زبانش از رفتن بگوید.دست احمد را گرفتند« مادرت به جز خدا کسی را ندارد، مبادا خلاف میل او عمل کنی.»

 

 پسرم! سعی کن که با حق الناس از این جهان رخت نبندی که کار بسیار مشکل می شود. سر و کار انسان با خدای تعالی که ارحم الراحمین است بسیار سهل تر است تا سرو کار با انسان ها. به خداوند تعالی پناه می برم از گرفتاری خود و تو و مومنین در حقوق مردم و سر و کار با انسان های گرفتار و این نه به آن معنی است که در حقوق الله و معاصی سهل انگاری کنی. اگر آن چه از ظاهر بعضی آیات کریمه استفاده می شود در نظر گرفته شود، مصیبت بسیار افزون می شود و نجات اهل معصیت به وسیله ی شفاعت، به گذشت مرحله های طولانی انجام گیرد.

 

از گرمای نجف سنگ آب می شد. می گفتیم« آقا! تو رو به خدا یک کولر گازی بخرید. هلاک شدیم از گرما.» می گفت« طلبه ها دارن؟» می گفتیم« آقا! تو رو به خدا یه یخچال بخرید.» می گفت« توی حجره طلبه ها اگر بود، توی خونه منم باشه.» همیشه چشم به طلبه ها داشتیم و دعا می کردیم وضعشان بهتر شود.

 


گفتم « از تلویزون آمریکا برای مصاحبه آمده اند.» گفت« امروز جمعه است؛ روی دعای ندبه و غسل جمعه است. مصاحبه را بگذارید برای وقت دیگری» دعایش را خواند. غسلش را کرد. ناخن هایش را گرفت و چند دقیقه ای قدم زد. گفت« حالا اگر خبرنگار هنوز می خواهد مصاحبه بگیرد، من فرصت دارم.» خبرنگارها رفته بودند. قرار بود مصاحبه در اخبار ساعت 8 آمریکا پخش شود.

> مطلب این صفحه را به زبان دلخواه خود ترجمه کنید

 

این خبر را با دوستان خود به اشتراک بگذارید

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا